هرکاری کردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم. با اینکه زیاد حال نمی کنم راجع به این موضوعات نخ نمای سرکاری حرف بزنم. ولی این یارو که الان داشت عربده می کشید " فلانی و فلانی اعدام باید گردند " می خوام ببینم ؛ بواسیری ، فتخی چیزی یا اتفاقی نمی افته براش ؟ خیلی داشت زور میزد آخه ! گمون نکنم دیشب زنش حسابی سر و ته شو بهم مالونده . ول کن اونارو خودت الان پاره میشی عزیزم، تو که میکروفن ، رادیو ، تلویزیون ، روزنامه ، ماهواره ، اینترنت و همه چیز دستته چرا دیگه انقدر داد می زنی ؟
بدترین حالت وقتیه که با صدای تلفن از خواب بیدار میشم و بهترین حالت هم وقتیه که با صدای تلفن از خواب بیدار میشم . همه ش بستگی به اون ور خط داره .
ولی کلا وقتی دو دستی بالشمو بغل می کنم و دارم باهاش تانگو می رقصم حال نمی کنم یه مزاحم زنگ بزنه حتا اگه "تیا کارر" باشه.
امروز همش به خودم گفتم یادت نره ، یادت نره . صبح که از خونه زدم بیرون و رفتم تو یه کافه نشستم برام فرق نمی کنه کجا باشه چون زیاد با " کافه ی همیشگی " حال نمی کنم. قهوه می خورم ، آره ایتالیایی ، اسپرسو ، لاته ، و هر چی که باشه برام فرق نمی کنه که حتما " همون قهوه ی همیشگی "رو بدم بره پایین . همینجور که داشتم روزنامه های امروز می خوندم هی با خودم تکرار می کردم یادت نره ، یادت نره . از کافه زدم بیرون و یه سیگار از یه بابایی قرض کردم و برام فندک روشن کرد و منم یه نگاه کردمش گفتم تو باید آدم خوبی باشی بعدم خندید و رفت ، همینجور که می رفت با خودم می گفتم آدمای خوب هنوزم پیدا می شن پس یادت نره ، یادت نره . هی عاشق این هوای سرد و کثافتم اصلا انگا همه چی داره دست به دست هم میده واسه امروز؛ پس یادت نره ، یادت نره . تا ظهر تو خیابونا چرخیدم و گشنه م شد یکی از رفیقام بهم زنگ زد که امروز برنامه ت چیه ؟ منم بهش گفتم و اونم کلی حال کرد و بهم گفت : پس پاشو بیا بریم باهم ناهار بخوریم و بعدشم تا آخرش با هم باشیم . گفتم آره ، اینجوری خعلی بهتره ! اینجوری یادمم نمی ره . خلاصه ناهارو خوردیم و کلی چرت و پرت گفتیم و خندیدیم . همینجوری که می خندیدم با خودم می گفتم یادت نره ، یادت نره ! خلاصه تا غروب با هم ول چرخیدیم و حرف زدیم غروب که شد کم کم موقعش بود . بالاخره یادم موند که امروز باید قاطی یه عده آدم دیگه چندتا شعار و بد و بیراه بار یه آدم دیگه بکنیم و یه وقتی بگذرونیم. اینجوری روزمو گذرندوم و برگشتم خونه لم دادم جلو تلویزیون . کلی هم با خودم حال کرده بودم که یادم نرفت .
خوب شد امروز غروب یادم موند وگرنه کلی حوصله م سر می رفت.
باهاس لنگ ظهر از خواب بیدارم شم و با یه شورت بوکسر برم سر یخچال و یه آبجو تگری واسه خودم باز کنم. باهاس پیام های ظبط شده رو انسرینگ ماشین تلفنو گوش بدم و به همه شون بگم خفه شید. حتا اگه کسی هم پیامی نذاشته باشه که معمولا اینطوریه . بعدشم یه سیگار رول کنم و با تموم وجودم بهش پک زنم. آره این رقص مستونه ی دود و خیلی دوست دارم . هی پسر باید یه گشتی تو خیابونای هارلم بزنم و یه دونه از اون شاستی بلنداشو جور کنم و ببرمش تو یه بار تا حسابی مستش کنم ، بعدشم باهاش یه معرکه راه بندازم تا همه بفهمن که من کی ام و خودشونو جمع و جور کنن .
آره رفیق من یه پسر بچه سیزده سالم که حالا حالا ها باید مشق بنویسم !