029

دیشب بارون می بارید، از همون بارونا که هیچوقت باهم نرفتیم زیرش. تو همون خیابون شلوغه بودم. دست فروشَ رو که دیدم بغض کردم، یاد دل دلِ خریدن ... ! مستِ مست برگشتم خونه از اون حالا که میدونی . فردا تولدمِ و امشب هیچکس قرار نیست ساعت دوازده بغلم کنه، هیچ کیکی قرار نیست خورده بشه و هیچ بغضی قرار نیست بشکنه . فردا تولدمِ، هیچ اتفاق خاصی قرار نیست بیافته. 

4000N

آره حالم خوبه . آخه چه سوالیه که می پرسی ؟ معلومه ناراحتم ولی خوب میشم . بله رفت . چیز خاصی نگفتیم . بله وسایلش رو هم جمع کرد و برد . من نمی دونم . احتمالا با تاکسی . حالا که نمی تونم بعدا میرم . بله همه چیزشو جمع کرد و برد . دیگه گاهی وقتا نمیشه دیگه . درسته ولی اشتباه بود از اول . نه بالاخره نزدیک پنج سال بود . نه . به کسی فعلا چیزی نگو . آره صبح باید برم . باشه . شب بخیر .

3000N

مرا ببوس ... برای آخرین بار ... 

 

 

 

پی نوشت :‌ این پست رو شب قبل نوشتم و جالب بود امروز که خواست بره منو بوسید وقتی خواب بودم. رفت ... برای همیشه.

2000N

تو اونقدر دور شدی که من خیالم هم بهت نمی رسه . تو اونقدر بالا رفتی که من با نردبون آرزو هم بهت نمی رسم . این چه کوفتیه که انقدر ازم دوری لامصب .

1000N

تو قطره قطره اون مرواریدارو می ریختی و من آجر آجر دیوارو با کله ام می لرزوندم . تو دنیا دنیا می خندیدی و من زار زار بغضامو می شکوندم . تو کرورها کرور دور می شدی و من با هر قدم می مردم . تو رفتی و زنده شدی من موندم و مردم .