002

امروز همش به خودم گفتم یادت نره ، یادت نره . صبح که از خونه زدم بیرون و رفتم تو یه کافه نشستم برام فرق نمی کنه کجا باشه چون زیاد با " کافه ی همیشگی " حال نمی کنم. قهوه می خورم ، آره ایتالیایی ، اسپرسو ، لاته ، و هر چی که باشه برام فرق نمی کنه که حتما " همون قهوه ی همیشگی "رو  بدم بره پایین . همینجور که داشتم روزنامه های امروز می خوندم هی با خودم تکرار می کردم یادت نره ، یادت نره . از کافه زدم بیرون و یه سیگار از یه بابایی قرض کردم و برام فندک روشن کرد و منم یه نگاه کردمش گفتم تو باید آدم خوبی باشی بعدم خندید و رفت ، همینجور که می رفت با خودم می گفتم آدمای خوب هنوزم پیدا می شن پس یادت نره ، یادت نره . هی عاشق این هوای سرد و کثافتم اصلا انگا همه چی داره دست به دست هم میده واسه امروز؛ پس یادت نره ، یادت نره . تا ظهر تو خیابونا چرخیدم و گشنه م شد یکی از رفیقام بهم زنگ زد که امروز برنامه ت چیه ؟ منم بهش گفتم و اونم کلی حال کرد و بهم گفت : پس پاشو بیا بریم باهم ناهار بخوریم و بعدشم تا آخرش با هم باشیم . گفتم آره ، اینجوری خعلی بهتره ! اینجوری یادمم نمی ره . خلاصه ناهارو خوردیم و  کلی چرت و پرت گفتیم و خندیدیم . همینجوری که می خندیدم با خودم می گفتم یادت نره ، یادت نره ! خلاصه تا غروب با هم ول چرخیدیم و حرف زدیم غروب که شد کم کم موقعش بود . بالاخره یادم موند که امروز باید قاطی یه عده آدم دیگه چندتا شعار و بد و بیراه بار یه آدم دیگه بکنیم و یه وقتی بگذرونیم.  اینجوری روزمو گذرندوم و برگشتم خونه لم دادم جلو تلویزیون . کلی هم با خودم حال کرده بودم که یادم نرفت .  

 

خوب شد امروز غروب یادم موند وگرنه کلی حوصله م سر می رفت.

نظرات 4 + ارسال نظر
آرمان جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:23 ق.ظ http://abdozdak.blogsky.com/

خوشا بحالت که ازادی و ازاد می چرخی
اخ دلم لک زده برم کوه با دوستای سابقم
اما زز شدیم نمیشه دیگه

آزاد بنویس ، میشه ! ما نوشتیم شد .

تو شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ق.ظ http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

من عاشق این پست مزخرفتم...
ببین من کلا مخلصتم هستم... :))))

چطوری اینجوری شد !

MisspInk چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:43 ب.ظ

هر وقت که به خودم می کم یادت تره یادت نره بیشتر یادم میره !

آره خیلی وقتا اینطوریه .

مرجان جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:57 ب.ظ http://www.radepayekhis.mihanblog.com

ولی من نفهمیدم چیو یادت رفت!
ام امن خیلی وقتا یادم میره که دارم زندگی می کنم! تکرار نمی کنم چون فراموش کردنش بهتر از یادآوریشه!

بعضی وقتا ما خودمونو درگیر تعارفات می کنیم و واسه اینکه از خودمون خجالت نکشیم مجبوریم یادآوری کنیم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد